بسم رب
انگار همین دیروز بود
ازعصر به بعد همه کارام رو دور تند میرفت...
همه رو تا قبل ساعت 8 انجام میدادم و بعد منتظر میشدم...
انتظار..
انتظار....
صدای زنگ تلفن...
-الو؟؟؟
+سلااااااام علیکم
و منی که با شنیدن صدات قند تو دلم آب میشه..
هنوز هم هربار که صدات رو میشنوم قلبم آروم میشه و یه عالم شادی میریزه توش، غمها از بین میرن
حس میکنم روی ابرا راه میرم و دنیا رو بهم دادن..
من تا قبل از تو آدم سرسختی بودم در مقابل مردها..
کسی نمیتونست دل من رو ببره
اما تو مثل بهارِ بعد از زمستون سخت میموندی..
خورشیدی که میشینه تو آسمون و از شدت قشنگیش غنچهها میشکفن... روشون به سمت خورشیده و مجذوبش میشن..
دیگه نمیتونن رو برگردونن..
تو خودِ بهاری...
میدونی زندگی پر از فراز و نشیبه...
مثل نمودارهای ریاضی .. انگار روزای خوب و بد دارن دنبال بازی میکنن... پی در پی میان و میرن...
بد و خوب... جنگ و صلح..
توی این دنیا خدا تو و عشقت رو به من داد و ازون به بعد من همیشه توی اوجم
نیلی جانم
، خدا با تو نعمتش رو بر من کامل کرد